پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

پارمیس کوچولو

22

پشت به دخترک ایستاده ام و دارم کاری انجام میدم. می شنوم که خیلی کشیده داره میشماره: یک، دووووووووووو، سه...به 10 که می رسه کانالو عوض میکنه و شروع می کنه به انگلیسی شمردن: وان، تووووووووو، تری...نرسیده به 7 میگه: تموم شد. اشان(احسان) بخره! بر میگردم میبینم جعبه دستمال کاغذی رو خالی کرده!
15 مهر 1391

24

اوایل به persiantoon می گفت: پیشی کاتون . یه شب بند کرده بود که "پامیس پنجی" می خواد. و من نمی فهمیدم " پامیس پنجی "یعنی چی. ساعت 8 همون شب سریال کارتونی باب اسفنجی شروع شد. با عجله دوید جلوی تلوزیون و فریاد زد: وااای...پامیس پنجییییی!!!!
15 مهر 1391

23

داریم با هم شعر حسنی نگو یه دسته گل می خونیم. می رسیم به اونجایی که... من: الاغ خوب و... پارمیس :ناژنین من: سر در هوا ، سم بر... پارمیس:ژمین من: یالت بلند و ... پارمیس: پُم پو( پر مو)... پارمیس بعد از چند ثانیه مکث: مامان سو اوووو(سرور) پُم پوت (پوره میوه که پارمیس عاشق تبلیغشه) میخام!
15 مهر 1391

21

چند روز بود پارمیس از من می پرسید : مامان ، اسامی هستی؟ مامان اسامی می شی؟ مامان آقاهه (تلوزیون) اسامیه؟ و من منظورش رو نمیفهمیدم. دیشب که حسابی خونم رو به جوش اورده بود و داشتم با تشر ازش می خواستم بره لالا، دیدم باز گفت: مامان اسامی هستی؟ گفتم یعنی چی "اسامی"؟ گفت: داد می ژنی؟ اسامی هستی؟ تازه فهمیدم منظورش "عصبانی چند روز بود پارمیس از من می پرسید : مامان ، اسامی هستی؟ مامان اسامی می شی؟ مامان آقاهه (تلوزیون) اسامیه؟ و من منظورش رو نمیفهمیدم. دیشب که حسابی خونم رو به جوش اورده بود و داشتم با تشر ازش می خواستم بره لالا، دیدم باز گفت: مامان اسامی هستی؟ گفتم یعنی چی "اسامی"؟ گفت: داد می ژنی؟ اسامی هستی؟ تازه فهمیدم منظورش "عصبانی" ه! ...
15 مهر 1391

20

می خوام شیر بریزم تو شیشه بدم دستش، با 4 تا انگشت کوچولوش یکی دوبار میزنه وسط سینه اش،  و میگه نه، پامیس،یعنی بذار خودم بریزم. من! می خوام قاشق غذا رو بذارم دهنش، دست منو پس می زنه و می گه نه ، پامیس! یعنی بذار خودم بخورم. می خوام ناخونای کوچولوش رو لاک بزنم. بازم همون کار! و می گه نه، پامیس! تازه ناخونای منو هم می خواد لاک بزنه...   ...
9 شهريور 1391

19

پارمیس در مواجهه با خانوم مسنی که یکی دو تا از دندونای جلوشو از دست داده بود، رو کرد به من و گفت مامان! من: جانم مامان جان؟ پارمیس: دندون؟! من: دندون چی مامان؟ پارمیس: شِه اَسه...(شکسته) من که تا اون لحظه به دندونای اون خانوم توجه نکرده بودم، وقتی دیدم دختر کوچولوی باهوشم فرق اون خانوم رو با بقیه دوروریاش متوجه شده ، هم ذوق کردم هم خنده ام گرفت، هم نمی دونستم ماجرا رو چه جوری جم کنم که طرف بو نبره...    
25 مرداد 1391

18

مامان سرور: پارمیس بابا احسانو دوست داری؟ پارمیس: مامان سوووووووو اووووووووووو مامان سرور: چی مامان؟ یعنی منو دوست داری؟ پارمیس: همه ش!( یعنی هر 2 تون)
23 مرداد 1391

17

امروز صبح زود وقتی هوا هنوز تاریک و روشن بود، پارمیس اومد کنار من خوابید. تو اون نور کم ،دیدم که چشماش کاملا بازه. واسه اینکه هوشیار نشه و دوباره بخوابه، خودمو زدم به خواب، که دیدم صدام کرد: مامان، گفتم بله مامان جان. دیدم لباشو غنچه کرده آورده جلو که ببوسمش. منم بوسه بارونش کردم، بی خیال اینکه الان هوشیار میشه و دیگه نمی خوابه. ارزششو داشت. آهااااااااااااا راستی بعدش هم گفت: دوشِت!!! یعنی دوستت دارم!
16 مرداد 1391

16

من: تپلویم... پارمیس: تووووبووولوووو من: صورتم مث.... پارمیس بعد از کمی مکث: آبالووووو من: نه مامان جان، باید بگی هلو پارمیس: نه ، آبالووووووووووووو من: مامان... پارمیس: خوبی....(از " دارم" فاکتور می گیره) من: خیلیم... پارمیس: دوووووووووسیش....(باز هم از "دارم فاکتور می گیره) من: میشینه توی... پارمیس: ماشیییییییییییییین من: خونه مامان جان، بگو خونه. میشینه توی.... پارمیس: ماشین من: می دوزه... پارمیس: دونه دونه من: کت و دامن واسه... پارمیس با خوشحالی و فریاد: من!!!!! من: می پوشم... پارمیس: خوشِل(از "می شم" فاکتور می گیره) من : مثال دسته... پارمیس: گوووووووووووووووووووووووول( بازم از "می شم" فاکتور می گیره) البته این...
12 مرداد 1391

15

پارمیس بعد از ظهر نخوابیده بود،  یعنی نذاشتم که بخوابه، به این امید که امشب دیگه زود و بدون اذیت کردن می خوابه. تو راه برگشت از خونه مامان اینا تو ماشین خوابش برد. فقط 10 دقیقه. فوری بیدارش کردم. از ساعت 12:30 تا حالا داشتم سعی می کردم بخوابونمش. بازی...داستان ...(به قول خودش داشان)...لالایی...دوباره بازی...داستان...لالایی...10 باره و 100 باره بازی ...داستان...لالایی... نیم ساعت پیش که دیدیم ساکته و چون چشماشو تو تاریکی درست نمی دیدیم حدسم این بود که خوابه، آروم بغلش کردم و گذاشتم تو تخت خودش. از ترس اینکه هنوز خوابش سنگین نشده باشه پتو روش ننداختم که بیدار نشه. تا اومدم ازش فاصله بگیرم صدای همراه با اعتراضش رو شنیدم: ماااااااااما...
29 تير 1391