پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

پارمیس کوچولو

17

امروز صبح زود وقتی هوا هنوز تاریک و روشن بود، پارمیس اومد کنار من خوابید. تو اون نور کم ،دیدم که چشماش کاملا بازه. واسه اینکه هوشیار نشه و دوباره بخوابه، خودمو زدم به خواب، که دیدم صدام کرد: مامان، گفتم بله مامان جان. دیدم لباشو غنچه کرده آورده جلو که ببوسمش. منم بوسه بارونش کردم، بی خیال اینکه الان هوشیار میشه و دیگه نمی خوابه. ارزششو داشت. آهااااااااااااا راستی بعدش هم گفت: دوشِت!!! یعنی دوستت دارم!
16 مرداد 1391

16

من: تپلویم... پارمیس: تووووبووولوووو من: صورتم مث.... پارمیس بعد از کمی مکث: آبالووووو من: نه مامان جان، باید بگی هلو پارمیس: نه ، آبالووووووووووووو من: مامان... پارمیس: خوبی....(از " دارم" فاکتور می گیره) من: خیلیم... پارمیس: دوووووووووسیش....(باز هم از "دارم فاکتور می گیره) من: میشینه توی... پارمیس: ماشیییییییییییییین من: خونه مامان جان، بگو خونه. میشینه توی.... پارمیس: ماشین من: می دوزه... پارمیس: دونه دونه من: کت و دامن واسه... پارمیس با خوشحالی و فریاد: من!!!!! من: می پوشم... پارمیس: خوشِل(از "می شم" فاکتور می گیره) من : مثال دسته... پارمیس: گوووووووووووووووووووووووول( بازم از "می شم" فاکتور می گیره) البته این...
12 مرداد 1391

15

پارمیس بعد از ظهر نخوابیده بود،  یعنی نذاشتم که بخوابه، به این امید که امشب دیگه زود و بدون اذیت کردن می خوابه. تو راه برگشت از خونه مامان اینا تو ماشین خوابش برد. فقط 10 دقیقه. فوری بیدارش کردم. از ساعت 12:30 تا حالا داشتم سعی می کردم بخوابونمش. بازی...داستان ...(به قول خودش داشان)...لالایی...دوباره بازی...داستان...لالایی...10 باره و 100 باره بازی ...داستان...لالایی... نیم ساعت پیش که دیدیم ساکته و چون چشماشو تو تاریکی درست نمی دیدیم حدسم این بود که خوابه، آروم بغلش کردم و گذاشتم تو تخت خودش. از ترس اینکه هنوز خوابش سنگین نشده باشه پتو روش ننداختم که بیدار نشه. تا اومدم ازش فاصله بگیرم صدای همراه با اعتراضش رو شنیدم: ماااااااااما...
29 تير 1391

14

از دیشب داره اسم منو ادا می کنه. چیزی که خیلی منتظرش شدم: سو وو ! سو وو! تلفظ بعضی کلماتش هم بهتر شده : شینا: سینا ماشین تشت: کش مو نازی: راضی ( مامان جون) شی دی: صدی(مامان جون) ماجون: مامان جون(جدیده) با جون :بابا جون (جدیده) جوجه آجی داداش . . .  
6 تير 1391

12

انگول: انگور و حبه انگور نَخام: نمیخوام ببل: بغل، بغلم کن پابیس: پارمیس اسب گیگیلی: قلقلی، قلقلک گوغ: دوغ امین ای مان: ایمان آمادس: آماده شدن، یا آماده بشیم بریم دده بَن گول: پنگول، پیشی برنامه کودک اَخ: یخ اد دال: یخچال دنگال: چنگال مَشین: ماشین  
30 خرداد 1391

11

  قربونت بشم مادر...تو کی یاد گرفتی اینجوری حرف بزنی که من نفهمیدم؟؟؟ مامایی بابایی دایی عمویی علی!!!! امان: سامان اینا: سینا جوجویی اب بازی امام: حمام ایاط: حیاط عبض: عوض ،وقتی میخواد لباس یا پمپرزش رو عوض کنم. دیااااااا: نیا(اینو انقده خوشگل و کشیده و با ناز می گه که می خوام اون لحظه بخورمش.) اینت: این اینتی: این یکی ایه دا: اینجا باس: بازش کن. مایی: ماهی کوکو موس: موز باس: ماست چوف چوف: چوب شور عددهایی که بلده و با ناز اداشون می کنه: دوووووووووو، شار، بنچ، شیش، افت، اشت، نو، ده! به ترتیب: دو، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه ، ده. رنگایی که میشناسه: زرد، قرمز، آّبی، بنفش، نارنجی، سبز،سرمه ...
22 خرداد 1391